سؤال یهودی راجع به توسل به حضرت عباس علیه السلام
حجّة الاسلام والمسلمین آقای سیّد محمّد رضا ابطحی اصفحانی تاریخ 28 محرّم الحرام 1416 ِ فرمودند:
روزی وارد اصفهان شدم. نزدیک غروب بود و نماز نخوانده بودم. خواستم تا قضا نشده نماز رابخوانم.یک دفعه درب منزل زده شد. پدرم مرحوم آیتالله سیّد مرتضی ابطحی(ره) رفتند پشتدرب و طولی نکشید که برگشته و فرمودند: بیایید ببینید که این شخص یهودی راجع به توسّل بهقمربنی هاشمعلیهالسلام سؤالی دارد! سپس افزود که وی میگوید: فرزند من مریض شده و تمامدکترهاجوابش کردند، یعنی از معالجهاش عاجز ماندند. آخرین دفعه که از دکتر برمی گشتم، بهسقا خانهای که در بین راه بود، رسیدم و جمیعی را دیدم که مقابل سقاخانه مشغول گریه بوده و متوسّل به حضرت شدهاند. من هم با مشاهدة این صحنه بدون اختیار عرض کردم: یا اباالفضلمسلمانها، اگر شما تا صبح این مریضم را شفا دادی یک گوسفند قربانی تقدیم آستانة شما خواهمکرد. و حالا فرزندم خوب شده است و سؤال من این است که گوسفند را خودم بکشم، یا آن رازنده به دست مسلمانها بدهم و دیگر خودشان هر چه میخواهند انجام دهند؟ زیرا اگر خودمانجام بدهم مسلمانها نمیخورند و اگر نیز زنده به آنها بدهم خودم ذبح نکردهام؟
دو پسرم را از حضرت عباس علیه السلام گرفته ام!
نقل میکنند: در بروجرد فردی یهودی موسوم به یوسف و معروف به دکتر بود که ثروت زیادیداشت، ولی فرزند نداشت. برای پیدا کردن فرزند، چند زن به همسری گرفت امّا از هیچ کدامفرزندی به دنیا نیامد. هر چه خودش میدانست و هر چه نیز دیگران گفتند، از دعا و دارو، به کاربست و عمل کرد، ولی اینها نیر اثر نبخشید.
روزی مأیوس نشسته بود، مرد مسلمانی نزد او آمد و پرسید: چرا افسردهای؟! گفت: چرا افسردهنباشم؟ چند میلیون ریال مال و ثروت جمع کردهام برای دشمنان! زیرا فرزند ندارم که بعد از مرگممالک آنها شود، اوقاف وارث ثروت من میشود.
آن مسلمان پاک طینت گفت: من راه خوبی بهتر از راه تو میدانم، اگر توفیق داشته باشی میتوانیاز آن طریق به مقصودت نایل شوی. ما مسلمانها یک باب الحوائج داریم که نامش ابوالفضلالعبّاسعلیهالسلام است. هر که به آن بزرگوار متوسّل بشود نااُمید نمیشود. ما به آن حضرتمتوسل میشویم و حاجتمان را به وسیلة او از خدا میگیریم. تو هم مخفی خدمت آن حضرتبرو و عرض حاجت کن، تا فرزنددار شوی.
دکتر یوسف میگوید: حرف این مرد مسلمان رابه گوش گرفته و، مخفی از چشم زنها و همسایههاو مردم، با قافلهای به سوی کربلا حرکت کردم. در آنجا وارد حرم حضرت ابوالفضلالعبّاسعلیهالسلام شده و عرض کردم: آقا، دشمن تو و دشمن پدرت در خانهات آمده و عرضحاجت دارد، حاشا به شما که مرا نااُمید برگردانی.
باری، حاجت خود را اظهار داشته و از حرم بیرون آمدم و باز به طور مخفی با قافلة دیگری بهبروجرد برگشتم. پس از سه ماه زنم حامله شد و چون فرزند پسری به دنیا آورد من نامش را غلامعبّاس نهادم. چندی بعد نیز برای بار دوّم حامله شد و چون باز پسری به دنیا آورد این بار نامش راغلام حسین گذاشتم.
یهودیهای بروجرد مطلب را فهمیده اعتراضها به من کردند که چرا اسم مسلمانان را روی پسرانتگذاشتهای؟! هر چه دلیل آوردم نشد. عاقبت، به آنها گفتم که قضیّه از چه قرار است.
بدآنهاگفتم که: این دو پسر را از حضرت ابوالفضل العبّاسعلیهالسلام گرفتهام و جریان را از اوّل تاآخر برایشان نقل کردم.
نقل میکنند: آن یهودی تا زنده بود به علما و سادات احترام کامل میگذاشت، ولی همچنان دردین یهود باقی بود.
به برکت حضرت عباس علیه السلام شفا یافتم و مسلمان شدم!
یکی از بزرگان اهل منبر نقل کرد از واعظی شنیدم که میگفت:
من در قوچان بودم، یک یهودی مرا برای روضه خواندن به خانهاش دعوت کرد! من شگفتزده به خانهاش رفم و او گفت: میخواهم مسلمان شوم. علّت اسلام آوردن وی را پرسیدم، گفتهمسر من بیمار بود. دیشب موقعی که از تجارتخانهام وارد منزل شدم، دیدم بسیار گریان است. ازعلّت گریهاش سؤال کردم، در پاسخ گفت: شوهرم، من از شما شرمندهام؛ زیرا حدود هفده سالاست که به مرض روماتیسم پا دچارم و بکلی از حرکت کردن عاجز میباشم و با آنکه شما هزینةفراوانی صرف نمودهاید، از بهبودی نااُمیدم. امشب میخواهم به حضرت اباالفضلعلیهالسلاممسلمانان، متوسّل شوم، زیرا بعضی از اوقات میدیدم زنان مسلمان یکدیگر را برای روضه خبرمیکردند و چون من از آنان پرسش میکردم چه خبر است؟ میگفتند: ما در مجلس عزاداریحاضر میشویم و در آنجا متوسّل به حضرت عبّاسعلیهالسلام میگردیم و و خداوند به واسطة اینتوسل حاجت ما را بر آورده می سازد امشب می خواهم به آن سرور متوسل بشوم و برای مظلومیت او اشک بریزم. چنانچه شفا یافتم آیا حاضری مسلمانشوی؟
گفتم: بلی. و دیدم با گریه میگفت: یا اباالفضل، یا اباالفضل! مدتی بعد مرا خواب در ربود طولینکشید که شنیدم میگوید: برخیز، نگاه کن! برخاستم و دیدم اطاِق که تاریک بود، روشن شده و زوجهام، با حال سلامتی، در صورتیکه نمیتوانست بایستد، برپا ایستاده و میگوید: الانن حضرتاباالفضلعلیهالسلام در اینجا بود. گفتم: ماجرا را بازگو کن.
گفت: شما که خوابیدید، من آن قدر تضرّع و زاری کردم تا به خواب رفتم. در عالم رؤیا دیدمیک آقای جلیل القدری به من فرمود: بلندشو. عرض کردم: قدرت برخاستن ندارم، و افزودم دست خود را به من بدهید شاید بتوانم حرکتی نمایم. مشاهده نمودم که محزون شد. سپسملاحظه کردم دیدم دست در بدن ندارد.
یهودی پس از نقل داستان افزود: اکنون ما دو نفر به شرف اسلام مشرّف میشویم و بعداًمجلس با شکوهی تشکیل داده و این کرامت حضرت عبّاسعلیهالسلام را برای خویشان ودیگران بازگو میکنیم و جمعیت زیادی را به اسلام گرایش میدهیم.
نذر مهندس یهودی برای قمر بنی هاشم علیه السلام
حجة الاسلام والمسلمین جناب آقای سیّد محسن موسوی، یکی از مروّجین مکتب اهل بیتعصمت و طهارتعلیهالسلام، در شب ششم شعبان المعظّم 1414 ه.ِ در مسجد مقدّسجملکران، از عموی گرامی خودش جناب آقای مهندس سیّد محمّد رضا موسوی نقل کرد که:
آقای مهندس یک رفیق یهودی داشت که از داشتن فرزند محروم بود. وی برای معالجه بهخیلی از اطبّا مراجعه کرده و حتی به اروپا هم رفته بود، ولی نتیجه نگرفته بود. آقای موسوی بهایشان میفرماید: ما یک ابوالفضلعلیهالسلام داریم برای ایشان نذری بکن، امید است نتیجه بگیری و مشکلت حل شود.
آقای یهودی میگوید: من نمیدانم برنامة نذر ابوالفضلعلیهالسلام به چه نحو است، تا انجام دهمو به هدف برسم. شما از طرف من نذری بکن آقای مهندس موسوی میفرماید من گوسفندی نذرکردم که از طرف رفیق یهودی ام که انشاءالله اگر بچّهدار شد گوسفند را قربانی کنیم. آقای یهودی بهآمریکا میرود و پس از مدتی تلفن میکند که آقای موسوی آن نذری را که برای حضرتابوالفضلعلیهالسلام کرده بودید طبق رسوم خودتان انجام بدهید، به عنایت حضرت قمربنیهاشمعلیهالسلام چند ماهی است که زنم حامله شده است. سپس جناب آقای مهندسسیّدمحمّد رضا موسوی هم آن نذر را انجام داده و طبق معمول به نام حضرت قمر بنی هاشمابوالفضل العبّاسعلیهالسلام گوسفندی قربانی کردند که تقسیم شد.
یک روضة ابالفضل برایم بخوان!
حجّة الاسلام والمسلمین آقای حاج سیّد علی موحّد ابطحی اصفهانی نقل کردند:
حدود 25 سال قبل که مسجد الهادی (واقع در خیابان سیّد علی خان، نزدیک چهار باغ) راساختند، مسجد برنامههای گستردهای داشت بهترین گویندهها و خطبای اصفهان در این مراسمروضه خوانی گستردهای داشت. روزی یک یهودی می آید و می گوید این پول را به حجّة الاسلام والمسلمین حاج احمدآقا امامی بدهید و بگویید یک روضة اباالفضل برای من بخواند. متصدی مسجد میگوید: شمایهودیها، در هر کاری فتنه میکنید؛ در روضه خوانی هم فتنه؟!
یهودی، با حالت گریه، میگوید: ما در هر چیزی فتنه بورزیم، نسبت به آقا ابوالفضلالعبّاسعلیهالسلام فتنه نمیکنیم. سؤال میکند: پس چه شده که پول میدهی و چنین تقاضایی رامینمایی؟ میگوید:
دیروز آقای امامی روضة اباالفضلعلیهالسلام را خواندند و در ضمن صحبت گفتند هر کس پناه بهایشان آورد او را محروم نمیکنند؛ خواه یهودی باشد خواه نصرانی. با شنیدن این سخن ناگاه بهیاد بچّة پسرم افتادم که اثر نرمی استخوان و جواب یأس دکترها ما را ناراحت کرده بود، و گریهکردم: آقا، اباالفضل، من شما را نمیشناسم، امّا بنا به گفتة این آقا برای شفای پسرم متوسّل به شمامیشوم، مرا محروم نکنید. گریان شدم و حالی پیدا کردم. وقتی به خانه آمدم، دیدم فرزندم راهمیرود! از زنم پرسیدم: چه شد که به راه افتاد؟! گفت: نمیدانم؛ فقط دیدم دستش را به دیوارگرفت و شروع به راه رفتن کرد. گریه مرا گرفت. زنم پرسید: چرا گریه میکنی؟! باید خوشحالباشی! گفتم داستان از این قرار است و این گریة شوِ است که چگونه آقا اباالفضل مرا موردعنایت قرار داده و واسطه شدند و خداوند بچّة مرا شفا داد.
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1